زیارت نامه
رقیه ندیری
برای حضرت معصومه(س)، سه زیارت نامه بیان شده که یکی از آنها مشهور و دو زیارت نامه دیگر ناشناخته است. از جمله اسامی و لقب هایی که برای این بانو در دو زیارت نامه دیگر آمده است، عبارتند از: طاهره: پاکیزه؛ حمیده: ستوده؛ رشیده: رشد کرده و به کمال رسیده؛ تقیه: پرهیزکار؛ رضیه: خشنود از خدا؛ مرضیه: مورد رضایت خدا؛ سیده صدیقه: بانوی بسیار راست گو؛ محدثه: روایت گر حدیث و عابده: زنی که به عبادت خداوند شهره است. با توجه به این القاب، درمی یابیم که حضرت معصومه(س)، شخصیتی ویژه در میان بانوان خاندان رسول خدا داشته است. او را از راویان حدیث شمرده و مقام علمی اش را ستوده اند و وقار و بزرگ منشی اش همواره ورد زبان ها بوده است.1
1. مجتمع آموزشی فرهنگی عبدالعظیم، نک: www.hekmat school.com.
مقام شفاعت
رقیه ندیری
برای داشتن حق شفاعت و رسیدن به این مقام، به شایستگی بسیاری نیاز است؛ چرا که خداوند شفاعت کسانی را می پذیرد که از سوی او اذن و اجازه داشته باشند و خود می فرماید: «یوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ؛ در روز قیامت، شفاعت هیچ کس فایده ای ندارد؛ مگر آن که خداوند به او اجازه شفاعت داده است.» (طه: 109) این افتخار نصیب کسی می شود که به مرتبه عالی از قرب الهی و بندگی خالصانه پروردگار رسیده باشد.
انبیاء و ائمه معصومین(ع)، سرآمد شفاعت کنندگان هستند. پس از آنها بندگان خالص و اولیای درگاه خداوند، در حد مقام و درجه معنوی خویش حق شفاعت دارند. از جمله کسانی که در روایات و آموزه های دینی به شفیعه بودنش تصریح شده، حضرت فاطمه معصومه(س) است. امام صادق(ع) دراین باره می فرماید: «با شفاعت او (فاطمه معصومه) همه شیعیانم وارد بهشت خواهند شد.»1 در زیارت این بانو نیز به دستور امام معصوم گفته می شود: «یا فَاطَمَةُ اشْفَعی لی فِی الْجَنَّة؛ ای فاطمه! برای من نزد خدا درباره بهشت شفاعت کن!» این خود نشان دهنده شأن و مقام برجسته حضرت معصومه(س) است.2
«برحسب آنچه به ما رسیده، افضل دختران موسی بن جعفر(ع)، سیده جلیله معظم، فاطمه، معروف به حضرت معصومه است».3
1. سفینة البحار، ج 2، ص 376.
2. الیاس محمد بیگی، فروغی از کوثر؛ زندگی نامه حضرت فاطمه معصومه(س)، ص 43.
3. شیخ عباس قمی، tebyan.net
بانوی آفتاب
سودابه مهیجی
بانوی آفتاب! ستاره ها گواهند. شب ها وقتی فرشتگان، تمام خانه ات را رُفتند و به خواب رفتند، وقتی پری های نگهبان، خلوتگاه مقدست را آراستند و به آشیان خود برگشتند، تو نامه های دل نگرانی مردم را باز می کنی و یک یک اندوه ها را برای شادکامی و لبخند پیروزی، به سوی خداوند پا در میانی می کنی. آنگاه از صدای وساطت عاشقانه تو، تمام خفتگان عرش بیدار می شوند و به خویش می لرزند و به دلسوزی مهرانگیز تو برای خاکیان رشک می برند. بانو! اگر تو نبودی، زمین شباهت خواهرانه خورشید را کم داشت و چشم هایمان در پی چهره مؤنث ولایت همه سو می گشت و بی نصیب می ماند.
دست هایت که از تبار رسالت شق القمرند، دستان تمام بی بضاعتان را چنان به مهر می فشارند که گویا بی نصیبی پیش از این، کابوسی کوتاه بوده که برای ابد گریخته است. شفاعتت که خون شهادت خاندان وحی را در رگ دارد، چنان گره از پیشانی های اندوه زده باز می کند و چنان عقده فروبسته مصائب را می گشاید که انگار هرگز درد و اندوهی در دنیا نبوده است. ای بانوی کرامت! کبوترانی که هر سحرگاه، درود امام مشرق را به سویت می آورند و بوسه های شوق تو را به خاور می برند، چگونه بال هایشان در هرم این پیغام های عاشقانه خاکستر نمی شود؟ ما که تنها به تماشای این دلدادگی از راه دور نشسته ایم، هر لحظه بیم آتش گرفتنمان از داغ این عشق به سر می رود؛ چه رسد به آن پیغام رسانانی که حدیث اشتیاق تو را با محبوب شرق نشینت رد و بدل می کنند.
دختر خورشید! فرشته زمین! انسان آسمان نشین! هر سخنی که در حضور حضرت تو به زبان آورده شود، چون کلمات نور به قداست می رسد. هر دعایی که از سر ارادت به تو، در خانه تو خوانده شود، به ارج و قرب نمازهای آسمانی می رسد. زخم های من روبه روی رواق ها و طا ق های خانه ات؛ روبه روی آیینه اشک زائرانت محو می شوند و به جای آنها از دلم لاله زار می روید و هریک از لاله ها امضای کبودی از نام تو را در سینه دارند. نزد تو، صدای نومیدی از دهانم در نمی آید. حرف که می زنم در کنارت، آواز قناری و تلاوت وحی از لبانم بیرون می تراود. تو تنها معصومیت باقی مانده از دختران خاک، تو تنها خواهر دور از برادری عشق، جان داده ای. در سرزمین من چه غنیمت صادقانه ای هستی. مباد که دریغ غفلت از تو بر روزگارم سایه بیفکند! مباد که دور شوم از مسافتی که به خانه ات راه دارد! مباد!
بگذار همیشه نومیدی ام را پشت در دیدار با تو، در کوچه رها کنم و پر از یمن عشق و امید، به دیدارت بیایم! بادا که تار و پودی از عفت بی شباهتت، در چادر سرگردان من حلول کند تا حُجب پرهیز را برای ابد با خود داشته باشم!
هم رکاب خورشید
علی خیری
امشب، آسمان با دامنی از ستاره به استقبال زمین آمده و مدینه، بی تاب تر از هر زمان چشم به آسمان دوخته است.
تو می آیی تا برای بابا زینت باشی و برای رضا(ع)، زینب. تو می آیی تا خاطرات کوچه های آتش گرفته مدینه را از پستوی ذهن ها بیرون بکشی.
از بهشت بر خاک سرنوشت، فرود می آیی تا در قلب کویر، عطر بهشت بپراکنی.
وقتی خسته از زمانه و دل شکسته از همه جا، رو به حرمت می آورم، انگار همه دردها از وجودم رخت برمی بندد. گاه نگاهم را بر پر کبوتران حرم می بندم و تا اوج آسمان پر می گیرم و گاه در زاویه ای از حرم، زانوی ارادت بر زمین می زنم.
نمی دانم در تو چه رازی نهفته است که جست وجوگران مزار بی نشان فاطمه را به خود می کشاند و آبی بر آه آتشناک آنها می پاشد.
نمی دانم تو برای دیدار برادر، بی قرارتر بودی یا او برای دیدن تو؟ اما خوب می دانم که بی برادر، مدینه جای ماندن نبود و این گونه، شوق دیدار برادر، از مدینه راهی ات کرد. و اینک در وسط کویر، اقیانوسی شده ای برای تشنگان و در راه ماندگان.
دختری هم رکاب خورشید و پناهگاه هرچه ناامید. شکوفاتر از گل های اردیبهشتی و دلکش تر از حوریان بهشتی؛، با حرمی به وسعت تمام آفرینش، با زایرانی زلال و بارانی.
تاریخ ننوشته است، اما دلم گواهی می دهد که روز ولادت، تو هم مثل زینب(س)، تنها در پناه آغوش پرمهر برادر آرام شدی و طعم زندگی از نگاه دلنواز او در دلت جوشید.
اگر نیامده بودی، پیوند مدینه و توس، بر صفحه روزگار نقش نمی بست و قم تا همیشه کویر می ماند.
اگر نیامده بودی، غبار زمین بر گونه های قم می نشست و در هیاهوی تاریخ گم می شد.
اینجا چقدر دست های زیارت نامه به آسمان بلند است و دعا به اجابت نزدیک؛ با گلدسته هایی که به سمت آسمان قنوت گرفته اند و تصویرشان در حوض آبی افتاده است.
پای ضریح
سودابه مهیجی
بانو سلام! چادرتان ابری است، در آستان گریه و بارانید؟
از بغضتان کویر ترک خورده، باز از کدام غصه پریشانید؟
هی درد زائران نظر کرده، با دستتان شفا شده و لبخند
اما کسی ندیده شما خود نیز لبریز غصه های فراوانید
از کفتران غم زده پرسیدم، نام و نشان دلهره هاتان را
گفتند سال هاست که بی وقفه دلتنگ لحظه های خراسانید
ای آب های شور! شما عمری است، اشک زلال دختر خورشیدید
بانو دلش برای کسی تنگ است، از این غم سترگ چه می دانید؟
ای بادهای مشرقی هر صبح! از سرزمین «توس»، «سلیمان» را
اینجا بیاورید و فقط یک بار، در این ضریح دلشده بنشانید.
داستان
خبر غیبی
رقیه ندیری
روزی یکی از شیعیان به دیدار امام صادق(ع) رفت؛ دید که در کنار گهواره کودکی نشسته و با او گفت وگو می کند. با تعجب پرسید: آیا با نوزاد سخن می گویی؟
امام صادق فرمود: «اگر تو هم مایلی، نزد این کودک بیا و با او صحبت کن!» مرد کنار گهواره کودک رفت و سلام کرد. کودک پاسخ سلام مرد را داد و گفت: «نامی را که برای دختر تازه متولد شده ات انتخاب کرده ای، عوض کن که خداوند آن را دشمن می دارد!»
مرد با تعجب گفت: هم با شیوایی صحبت می کند و هم از غیب خبر می دهد. خداوند دختری به من داده است و نامش را حمیرا گذاشته ام.
امام فرمود: «تعجب نکن! این کودک، فرزندم موسی است. خداوند از او دختری به من خواهد داد که نامش فاطمه است. او در سرزمین قم به خاک سپرده می شود. هرکس مرقدش را زیارت کند، بهشت بر او واجب است».1
1. محمد محمدی اشتهاردی، حضرت معصومه فاطمه دوم، ص
آخرین نظرات